سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
Sweet Talk
این وبلاگ برای کسانی ساخته شه است که دوست دارند جواب سوالات خصوصی خود را در هر موردی بدست بیاورد..
یادداشت ثابت - پنج شنبه 91 اردیبهشت 1 :: 2:59 عصر ::  نویسنده : Mehrdad TM       

یارو میگه اون بالا چی کار میکنی میگه دارم توت میخورم میگه این که درخت چناره میگه توت تو جیبمه
________________________________________
یه ترکه تو قرعه کشی بانک شرکت میکنه براش شش ماه زندون در میاد
________________________________________
یه ترکه میره استادیوم تو استادیوم همش بالاسرش نگاه میکرد بهش میگن بنده خدا چرا مسابقه رو نمی بینی میگه : ایلده دنبال کلمه زنده میگردم
________________________________________
یه ترکه چشماش رو باز میکنه گوشاش نمی شنوه
________________________________________
غضنفر وارد کابین خلبان شد و گفت: زود برو فرانسه. خلبان نگاهی کرد وگفت: ولی تو که اسلحه نداری. غضنفر گفت: خاک برسرتون، شما همیشه باید اسلحه بالای سرتون باشه، با زبون خوش نمی‏تونی بری؟
________________________________________
ترکه میخواسته بره دنبال دوست دخترش باهم برن بیرون ! خلاصه تو راه میبینه یه پسر تهرونیه رفته جلو خونه دوست دخترش دوست دخترشم تو آشپزخونس ! پسر تهرونیه میگه پاشو بیا بریم بیرون ، دختره میگه نه کار دارم بابام بهم گفته ظرفارو بشور پسر تهرونیه شاکی میشه میگه بابات گه خورده میگم بیا پایین ترکه کف میکنه خلاصه میاد تریپ بچه تهرونیرو بذاره میره دمه خونه دوست دخترش آیفون رو میزنه به دوست دخترش میگه بیاد دمه پنجره ، دوست دخترش میاد میگه چیه ؟ ترکه میگه لباس بپوش بریم بیرون ، دختره میگه کار دارم نمیتونم بیام ، ترکه یه دفعه داد میزنه میگه بابات گه خورده بهت میگم بیا پایین !!
________________________________________
تو اردبیل مانور می ذارن... دشمن فرضی پیروز میش

 

ترکه زنش رو طلاق میده
همه بهش میگن : بابا , طلا خانوم که زن خوبی بود چرا طلاقش دادی ؟
ترکه با عصبانیت میگه : غلط کرده . تازه فهمیدم که چقدر عوضی بود . دیروز بازار بودم همه میگفتن : طلا کشیده پائین !
----------------------------------------------------------

به ترکه میگن : علامت @ در ایمیل یعنی چی ؟
میگه :یعنی ای دورت بگردم !
----------------------------------------------------------

فارسه میره مکه و میگه : خدایا , توبه , دیگه واسه ترکها جوک نمیگم..
همون لحظه یه ترکه میاد میگه : آقا , ببخشید قبله کدوم طرفه ؟
فارسه چشمهاش شیش تا میشه . میگه : خدا , ببین کرم از خودشه ها ....
-----------------------------------------------

دختر اصفهانیه به دوست پسرش میگه : شب بیا خونه مون , اگه موقعیت خوب بود من یه سکه میندازم پائین ..
شب میشه . دختره یه سکه میندازه پائین . ولی هر چقدر صبر میکنه می بینه پسره نمیاد بالا
سرش رو از پنچره بیرون میکنه میپرسه : چرا نمیای؟
پسره میگه : دارم دنبال سکه می گردم .
دختره میگه :بیا بالا . بهش کش بسته بودم . الان تو دست خودمه !
----------------------------------------------------

غضنفر رو برای اولین بار می برند توی هلی کوپتر .
توی آسمان از نفر سمت چپی اش میپرسه : ببخشید , شما گرمتونه ؟ طرف میگه : نه
از سمت راستی میپرسه : شما گرمتونه ؟ اون یکی هم میگه : نه
بعد غضنفر بلند میگه : آقای خلبان هیچ کس گرمش نیست . قربون دستت . اون پنکه سقفی رو خاموشش کن
-------------------------------------------------------------.

به یه نفر میگن : چند تا بچه داری ؟ میگه : 2 تا
می پرسن : کدومش بزرگتره ؟ میگه : خوب اولیش
----------------------------------------------------



یه روز یه ترکه داشت به رادیو گوش میکرد . رادیو میگفت : مسیر آزادی به امام حسین بسته اس . مسیر انقلاب به امام حسین بسته است .

ترکه میگه : بسته هست که بسته هست حالا چرا اینقدر قسم میخوری !
---------------------------------------------------------
ه

یه روز یه خانمی زنگ میزنه به دکتر میگه : آقای دکتر به دادم برسید بچه ام مداد قورت داده .
دکتره میگه : من همین الان میام . خانمه میگه : دکتر تا اون موقع چی کار کنم ؟
دکتر میگه : تا اون موقع میتونین با خودکار بنویسین
------------------------------------------

به یه ترکه میگن : چند تا حیوان نام ببر که پرواز کنند .
ترکه میگه : کبوتر , کلاغ , خر !
بهش میگن : بابا , خر که پرواز نمیکنه
میگه : بابا خره دیگه , یهو دیدی پرواز

 

 

 ترکه می خواسته بره شکار خرگوش .ازش می پرسن چه جوری میخوای خرگوش شکار کنی.می گه کاری نداره می ری پشت درخت صدای هویج در می یاری
________________________________________
ترکه می خواسته پشتش بخارونه دستش نمی رسه زیر پاش آجر می زاره
________________________________________
ترکه داشته کیسه های سنگین سیمانُ رو کولش حمل می کرده.یکی ازش می پرسه جرا از فرغون استفاده نمی کنی ترکه جواب می ده والا از فرغون هم استفاده کردم ولی چرخاش پشتمُ زخم می کنه
________________________________________
یه بار دوتا ترک سوار پژو میشن ... یکی شون میگه : آی راننده ، یه نوار بذارتو پخش حال کنیم .. رانندهه میگه : نوارا تو داشبورده ، قربونت خودت یکی وردا بذار .... ترکه داشبورد رو باز میکنه هی نوارا رو زیرورو میکنه ،اخر یه نوار ویدئوپیدا میکنه ..بعدم با زور ترکیش فشارش میده توضبط .... دوستش که میبینه اینجوری میکنه یه پس گردنی بهش میزنه میگه : آخه خره ،توچقدر ترکی !!!! این نواره واسه تریلیه نه پژو
________________________________________
زن غضنفر گم شده بود، با برادرش رفتند کلانتری. افسر نگهبان گفت: مشخصات زنت چیه؟ غضنفر گفت: زن من خیلی خوشگله، موهاش بوره، چشماش سبزه، قدش بلنده... برادر غضنفر بهش گفت: چرا دروغ می‏گی؟ ربابه کجا موهاش بوره و چشماش سبزه؟ غضنفر گفت: ساکت باش! بذار حالا که می‏خوان پیدا کنن، یه دونه خوبشو پیدا کنن
________________________________________
از ترکه میپرسن: پیغمبر کی به رسالت رسید؟ میگه: ایلده بیلمیرم، من سید خندان پیاده شدم
________________________________________
ترکه داشته تو بینهایت راه میرفته، یهو از پشت یک صدای خفن بلند میشنوه... برمیگرده، میبینه دو تا خط موازی خوردن بهم
________________________________________
یه ترکه میگن برو جلوی ماشین ببین چراغ راهنما کار میکنه ؟ ... میره جلوی ماشین میشینه میگه :: آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ...
________________________________________
به ترکه میگن چند تا بچه داری ؟ میگه 2 تا . میپرسن: کدومش بزرگتره؟ میگه: خوب اولیش
________________________________________
یه ترکه میره مسجد کفشاشو میدزدن میاد بیرون میبینه که کفشلش نیست میگه ایلده من کی رفتم که خودم خبر
ندارم

 

پادشاهى گنجینه‏هاى سراى خود را براى غارت سپاهیان در اختیار آنان گذاشت. غلامى پیش شاه ایستاده بود و از جاى خود نمى‏جنبید. یکى از او پرسید: چرا در این یغما شرکت نمى‏کند؟ غلام خندید و گفت: نعمت روى شاه مرا بس است.







پادشاهى روزى غلامش را دید که به خودپسندى در خود مى‏نگرد. او گاه به نشان‏هاى بازو و زمانى به موى و گاه به کفش پا و گاه به خاتمى که در انگشت دست داشت نگاه مى‏کرد و گاه کلاه از پیش مى‏گذاشت و زمانى از پس. آن گاه شاه دشنه‏اى کشید و در سینه‏اش فرو برد. او نمى‏توانست غلامى را که عاشق خویش است به کار گیرد. او نه در خدمت سلطان که در خدمت خویش بود.







پادشاهى خادمى داشت که سال‏ها در وفادارى و حق‏شناسى خدمت سلطان کرده بود. روزى شاه او را پیش خواهد و گفت: هر حاجتى دارى، از ما بخواه. خادم گفت: روزى که بار عام سلطان است و تمام بزرگان و جمله خلق حاضرند مى‏خواهم که سلطان مرا پیش خود فراخواند و چیزى در گوشم گوید حتى اگر آن کلام یک دشنام باشد تا جمله خلق بدانند که من رازدار و انیس آن حضرتم.








به اویس قرنى گفتند: مردى سى‏سال است گورى براى خویش کنده و کفنى بر آن گسترده و شب و روز گریان و نالان بر سر قبر خود نشسته و خوف از عاقبت امانش نمى‏دهد. اویس آن مرد را طلب کرد، مردى دید زار و نزار که از لاغرى همچون هلال گشته و چون میّتى در کفن بر مزار خود نشسته، اویس او را گفت: این گور و کفن بتهاى تو هستند که مى‏پرستى. چون مرد این سخن بشنید نعره‏اى زد و مرده در گور افتاد.







عربى را گفتند: تو پیر شده‏اى و عمر تباه کرده‏اى، توبه کن و به حج رو، گفت: پول سفر حج ندارم، گفتند: خانه‏ات را بفروش و هزینه سفر کن، گفت: چون بازگشتم کجا نشینم؟ و اگر بازنگردم و مجاور کعبه بمانم خدایم نمى‏گوید چرا خانه خود بفروختى و در خانه من منزل گزیدى؟







یکى از صالحان روزى بیرون رفت و در آستین کیسه‏اى زر داشت. چون آن را طلبید، کسى ببرده بود. گفت: خداى عزّوجل براى او در آن برکت کناد! شاید او بدان محتاجتر از من بود.







از سلمان فارسى نقل است که روزى رسول اکرم(ص) در مسجد نشسته بود. ناگاه کنیزکى حبشى به مسجد درآمد و رداى مصطفى را گرفت و گفت: گره از کار بسته من بگشا. پیامبر به پا خاست و در پى کنیزک روان شد تا به سراى گندم‏فروشى رسیدند. کنیزک گفت: پشم اندکى رشته‏ام، این را به گندم‏فروش ده و بهاى آن را از بهر من گندم بستان. پیامبر(ص) چنین کرد و کیسه گندم را نیز به دوش کشید و تا خانه کنیزک حمل کرد. آنگاه به مسجد بازگشت و از درگاه خداوند تعالى طلب بخشایش از تقصیر در خدمت نمود.






شخصى با معبرى گفت: در خواب دیدم که از پشکل شتر بورانى مى‏سازم، تعبیر آن چه باشد؟ معبر گفت: دو دینار ده تا تعبیر آن بگویم. گفت: اگر دو دینار داشتمى خود به بادنجان دادمى و بورانى ساختمى تا از پشکل شتر، نبایستمى ساخت.

 

 

 

 

یه دفعه یه آبادانیه تو بیابون گم میشه ، و داشته از تشنگی میمرده .... خلاصه هی میگفته آب آب آآآآآ آب .... یه دفعه میرسه به یه چشمه دستاشو میزنه تو آب میکشه به موهاش میگه آخیــــــــــش ، وُلک راحت شدم تیپ موهام خراب شده بود داشتم میمردما!

-------------------------------------------

سه تا آبادانی داشتن برای هم خالی می‌بستند. اولی می‌گه: من مثل حضرت علی هستم. با یه دست در خیبرو از جا می‌کنم. دومی می‌گه: این که چیزی نیست. من مثل حضرت عباسم. با یه ضربه شمشیر 100 نفر رو می‌کشم. سومی چیزی نمی‌گه و زل می زنه به دریا و ساکت می‌شینه. دوستاش میگن: کا... چرا چیزی نمی‌گی؟ میگه: تا حالا دیدی خدا حرف بزنه؟!
-------------------------------------------------

یکی از اهالی جهنم می ره دم در بهشت به یکی از بهشتی ها می گه یه لیوان آب خنک به من بده. بهشتیه می گه نمی دم. جهنمیه می گه باشه.... فردا تو هم میای دم در جهنم آب جوش بگیری...
------------------------------------------------
ترکه میره توی مانور شرکت می کنه. از هواپیما می پره پایین ولی چترش باز نمی شه. می گه خدا رحم کرد مانوره!
--------------------------------------------------
مردها 4 دسته هستند:
1.zz = زن ذلیل
2.zh = زن هلاک
3.zsh = زن شهید
4.zzz = زر میزنن که زن ذلیل نیستن.
------------------------------------------
-از غضنفر پرسیدند: سخت‌ترین روزهای زندگیت کی بوده؟ میگه: چهار روز اول عروسیم! میگن: چرا؟ میگه: چون خجالت میکشیدم باد صدادار ول کنم!

------------------------------

یک سری بر و بچز وزارت اطلاعت داشتن واسه یک ماموریت خیلی خفن نیرو آماده میکردن، از بین 1500 تا بهترین مأمورا، یک رشتیه و ترکه و تهرونیه رو انتخاب میکنند واسه تمرینات ویژه. خلاصه این سه نفر رو یک سال تموم خفن‌ناک آموزش میدن و آخر سال بهشون میگن فردا روز آخر آموزشتونه، برای اتمام این مرحله فردا باید خانوم هاتون رو هم بیارید سر تمرین. فردا میشه و این سه نفر هم دست خانوم رو میگیرن میرن دفتر مرکزی. بعد یک مدت فرمانده میاد و به خانومها میگه هرکدوم برن تو یکی از سه تا اتاق دست راست، به سربازان هم میگه که هرکدوم برن تو یکی از اتاقهای سمت چپ. بعد میره تو اتاق رشتیه، یک کلت بهش میده، میگه: برو تو اتاق شمارة 2، تو چشم زنت نگاه کن، بعد یک گلوله تو مغزش خالی کن بیا بیرون! یارو رشتیه میره تو اتاق، یک مدت اونتو میمونه، بعدِ 5-6 دقیقه اشک ریزان میاد بیرون، میگه: اَوووو.. حاجی شرمندتم... نتونستم. فرمانده هم میگه: گمشو از جلو چشم... اینجا جای آدمهای بی عرضه نیست. نوبت ترکه می شه. همین ماجرا تکرار می شه. ترکه اشک ریزان میاد بیرون، میگه: حاجی خیلی شرمندم.. هرکار دیگه بگی می کنم ولی ایلده این یکی از من بر نمیاد. فرمانده هم دوباره دو سه تا لیچار بار مردک بدبخت میکنه و میره تو اتاق تهرونیه، بهش همون ماموریت رو میده. خلاصه تهرونیه میره تو اتاق و بعد دو سه دقیقه یهو از توی اتاق سر وصدای شکستن در وپنجره و جیغ و داد بلند میشه! بعد یک 5-6 دقیقه سر و صدا میخوابه، و تهرونیه خونی مالی با لباس پاره پوره میا دبیرون. فرمانده کف میکنه، میگه: چی شد برادر؟! تهرونیه میگه: والله حاجی فشنگ مشقی گذاشته بودن تو کلت، مجبور شدم با پایه صندلی خانوم رو بزنم تا جون بده!!!




موضوع مطلب :



مدیر وبلاگ

لیست بایگانی مطالب
دوستان
تی شرت محرم
موسیقی
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 279997